محل تبلیغات شما



روسری نخی مشکی ام را پیدا کردم. نخ بروجرد. برای قدیم ها بود.‌ رفتیم حسینیه. نشستم پای منبری که از آن صدایی نمی رسید. زن ها و اینهمه بچه های کوچک، خوب حریف آن بلندگوهای، جفت جفت دور حسینیه، شده بودند. همان چند جمله که صدایش می رسید خدا رو شکر می کردم برای شلوغی. کاش به همان جمله های مانده از گذشته بسنده می کردند این اهالی میکروفن. این نبوغ را نگه می داشتند برای هرجایی غیر از روضه امام. 
محتشم کاشانی خواندم. ذکر حسین بن علی را خواندم از کشف المحجوب. خدا پدر گنجور را بیامرزد. بعد سوانح العشاق شروع کردم.‌ کربلا اگر سوانح العشاق نبود چه بود.
"عشق، به حقیقت، بلاست. و انس و راحت در او غریب است و عاریت است. زیرا که فراق به تحقیق در عشق دوئی است و وصال به تحقیق یکی ست. باقی همه پندار وصال است، نه حقیقت وصال ."
این رساله به کلی معنی دیگری از عشق را بر چشم کم بینا و فهم اندکم، نشان داد که از این کلمات به بعد گمان می کنم هر که از عشق می گوید هیچ نمی فهمم. مثل یک خاطره ی دور چیزهایی یادم است، اما این نه آن عشق است.
ماندم حسینیه. دلم‌می خواست بمانم. سفره تا کنم. جارو بکشم. پای یک نفر را لگد کنم. عذر بخواهم. لبخند بزند. "خدا ببخشد". ظرف بشورم. سیب زمینی خورد کنم و دو سه انگشتم را ببرم. بین زن هایی که نمی شناختنم. زیر چشمی نگاهم می کردند. چه فرقی می کرد چه کسی هستم. بگذار بمانم. تا مغرب. تا آخر شب. 


_سلام،مثل آ روایت یک شغل رو دارید؟
_سلام، نه
_سلام،مثل آ رو دارید،روایت یک شغل؟
_نه
_سلام، یه کتاب داره همشهری، مثل آ روایت یک شغل؟
_سلام، نه.نداریم
_سلام، مثل آ روایت یک شغل رو دارید؟
_سلام، مثل چی؟
-مثل آ.سه تا آی با کلاه،
_نه
_سلام، مثل آ روایت یک شغل رو دارید؟ انتشارات همشهری
_نه، چی هست؟
-همشهری چاپ کرده
- نه، نشنیدم
_سلام، مثل آ روایت یک شغل رو دارید؟ همشهری چاپ کرده
_نه.همشهری؟
-بله!
- اونجا مجله هاش هست.
-نه، مثل آ.
(آخ آخ.مثل آ نبود، در موبایلم می گردم، بگو آ. درسته!)
-سلام، بگو آ روایت یک شغل رو دارید؟
(در کامپیوتر می زند)
-نه
-سلام، بگو آ روایت یه شغل رو دارید؟
-نه، نشنیدم، چی هست
-کتابه انتشارات همشهری چاپ کرده، سال نود و یک
-آها، نه ندیدم
-سلام،بگو آ، روایت یک شغل رو دارید؟
-نه، تموم شده، (در کامپیوتر می زند)، سال نود و سه آخریش فروش رفته
-سلام عیکم، خوب هستید؟
-سلام، شما خوبید؟
-ممنون، بگو آ روایت یک شغل رو دارید، سه تا آی با کلاه
-نه، پیش دکتر بودی؟
-نه، می خوام برم الان
-سلام آقای دکتر، خوب هستید؟
-بگو آ روایت یک شغل رو دیدید؟
-نه.یادم‌نیست
-بزارید جلدشو نشونتون بدم
-ببینم.آها.دیدمش، تو دست دوها میاد
-برام‌ نگه می دارید
-بله، بله، خوب شد جلدشو نشونم دادید
-یه نفر گفت بیدگل داره،
- بزار زنگ بزنم
(زنگ می زند، آخرین فروش پنج سال پیش)
-ممنون، اون کتاب.
کتاب هایم را می گیرم، در قند هندوانه و یک کتاب تاریخی و می زنم بیرون.
ده بیست جای دیگر می پرسم، چند تا آدرس می روم، نیست.
از جلوی اسم رد می شوم، چه بزرگ، چه رنگ وارنگ. دنبال دایی جان می چرخم در فروشگاه. اسم خودش را یادم نمی آید. از بچه های الفیا بود. نویسنده ها. الفیا را جمع کردند. از روی وب، از همه جا. دنبال الفیا هم بگردی نیست.
روزهایی هم روزهای پیدا نکردن است.


بعضی روزها روز کار نیست. روز هیچ چیز نیست. حتی نمی دانم اگر کار نمی کردم باید چه می کردم. از این حال خوشم نمی آید. آنقدر که می خواهم همین جمله که نوشته ام را هم پاک کم. آها. یادم آمد. اگر کار نمی کردم . می رفتم و می گفتم تو هم بیایی. کجا؟ چه فرقی دارد. دلم می خواست آدمی بودی که می توانستم بگویم بیا برویم و تو هم راه بیوفتی. برای چند ساعت. من نمی خواهم بروم که بروم. فقط چند ساعت.
جمع کردن این کار سخت است. رساندنش به پول سخت. کنترل تیم سخت است. برنامه ریزی سخت است. استراتژی چیدن سخت است. تشخیص بهترین کار سخت است. پذیرفتن اشتباهات سخت است. پیدا کردن راه حل سخت است. حل کردن مشکلات سخت است. سنگ قلاب کردن این آدم عوضی سخت است. گلاویز شدن با آن آدم عصبی سخت است. تخمین زدن سخت است. گزارش دادن سخت است. اخراج کردن سخت است. استخدام کردن سخت است. حرف زدن سخت است. سکوت کردن هم سخت است. 
گاهی برای همین که همه چیز های اطرافم انقدر سخت است، انقدر خشک و جدی و سخت، مثل صخره، دلم می خواهد بروم. چند ساعت و با یک نفر که بگویی بیا، بیاید و برویم و راه بیوفتد و سوال نکند و جواب نخواهد و حرف نکشد و . 
آدم ها همه شان می توانند این طور باشند. دو پای راه رو داشته باشند و سوال نکنند و جواب نخواهند و حرف نکشند و فقط برویم . این مثل مدرک دکترای فلان تخصص یا سرمایه ی فلان قدری یا اهلیت فلان محله نیست که هرکسی نداشته باشد و به این مفتی ها هم به دست نیاید . این ها. همین پا و گوش و سر و دست است که آن دیگری را از تنهایی در می آورد، اما انسان ناتوان است. از این سهل ترین ها ناتوان است.و این سخت است.

* yann tiersen mouvement introductif

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها